يا رب اي جلوه ي تو شمع شبستان بقيع
عطر توحيد تو آيد ز گلستان بقيع
گرچه خاموش و خراب است ولي تا به ابد
مي دمد نور حقايق ز گريبان بقيع
چون كنم ياد گناهان كه تو مي داني و من
مي زنم ناله ي اي واي به ايوان بقيع
به دعايي كه علي خواند و كميلش بنوشت
به تو رو كرده ام اي عشق تو در جان بقيع
در رحمت بگشا بر رخ ما دلشدگان
از پس پنجره ي روضه ي رضوان بقيع
بال جبريل و در خانه ي زهرا يك سو
سوي ديگر حرم مخفي جانان بقيع
من به ياد جگر سوخته از زهر حسن
شده ام با دل افروخته مهمان بقيع
اشك مي ريزم و خواهم كه مرا عفو كني
حرمت فاطمه اين گوهر پنهان بقيع
راستي.اون مطالب حج چي شد؟