• وبلاگ : كبوترانه
  • يادداشت : دو تا خاطره از مهدي باكري
  • نظرات : 13 خصوصي ، 16 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    بسم الله الرحمن الرحيم

    سلام آقا سعيد

    خاطرات زيبايي بود استفاده بردم ، وبلاگ پر بار و دلنشيني دارين

    از دوستيتون خوشحال شدم

    قلمتان پايدار و هدفتان محقق

    + اميد 

    مرسي از مطالب خوبت التماس ديا

    سلام آقا سعيد...خوبي؟حالين ياخچي دي؟!؟!:دي

    خوش ميگذره!!؟؟

    خدا روحش رو شاد كنه...

    دعام كن....يا علي...

    + خودم 
    سلام خوبي؟
    + علي 

    سلام

    جناب آقاي ملاحسيني فيلمبردار اردوي راهيان نور شهرستان آذرشهر

    با سلام

    از قديم گفتن جوينده يابنده بود .

    چند باري از آقاي عليزاده شماريتان را درخواست کردم ولي ايشان هر بار بهانه اي آوردند ولي ميخواهم بيشتر با شما آشنا شوم در ضمن مواظب دوستتان آقاي عليزاده باشيد . اي کاش منم دوستي مثل ايشان داشتم .

    ولي خودمونيم خيلي تو هيئت وبلاگ نويسان جا باز کردين کمي برا خودتون اسفند دود کنيد .

    ارادت مند شما علي

    در ضمن ايميلو شانسي نوشتم مال خودم نيست.

    اگه خواستين منو پيدا كنيد از آقاي عليزاده شمارمو بپرسين

    پاسخ

    سلام مثلاً علي آقا. شماره‌تون رو كه نه. ولي اگه ايميلتون رو بديد، تماس مي‌گيرم. يا علي
    سلام
    اتفاقي به اينجا رسيدم از مطالبي که گذاشته ايد لذت بردم.
    کمتر آدمي مي تواني بيابي که توفيق به تصوير کشيدن ياد و خاطره شهيدان را داشته باشد در اين دنيايي که جاي ارزشهاي آسماني با ارزشهاي زميني جا به جا شده و همگي به نوعي ارزشهاي زميني را چسبيده اند جاي بسي سعادت است ياد شهيدان در دل و جان شما هنوز مانده است.

    دوست خوبم ممنونم از اين که خاطرهاي شهيدان را مي نويسي.
    برايتان به خاطر اين کار بسيار پر ارزش دعا مي کنم و پيش آقا علي ابن موسي الرضا (عليه السلام) طلب زيارت.
    يا حق
    به ما هم سر بزن



    سلام . من چند روز يكبار بابت صله ارحام اينجا سر مي زنم . خوبي ؟

    اين تبريز شما هم قشنگه ها . حيف كه ما به جاي همه جاهاي ديدنيش فقط بيمارستان 29 بهمنش رو ديديم .

    دلت خواست يه سر بزن مشتي .

    همچنان دعا گو و نايب الزياره هستم .

    + رحيم 
    براي عرفان حقيقي که اولياي حق هستند، و اصحاب هدايت يافته آنان، بسيار غريب است که در اين روزگار لفظ «عرفان» و صفت«عرفاني»، نه تنها بدون تناسب با معاني حقيقي آنها استعمال مي شوند، که اصلا اطلاق اين الفاظ اصطلاحا بر اموري است که صراحتا با کفر و بي ديني و الحاد ملازمند. به راستي در ميان اين جماعت کسي نيست که حتي معناي عرفان را در فرهنگ لغات ديده باشد؟… و يا آنکه اين جماعت از شدت عرفان (!) به معناي بلندي دست يافته اند که عقل عرفاي حقيقي بدان نمي رسد؟ اگر وضع اوليهً لفظ عرفان براي دلالت بر معناي معرفت حق است، پس چه رخ داده که اين لفظ در روزگار ما با هر کفر و شرک و الحادي جمع مي شود جز معرفت حق؟… و اين مجامع هنري لفظ عرفان را با معناي حقيقي آن به کار برد، بايد يقه اش را گرفت و پرسيد: « مگر تو از پشت کوه آمده اي که نمي داني ديگر سال هاي سال است که کسي لفظ عرفان را با اين معني به کار نمي برد؟ »
    به راستي اين کدام عرفان است که خروش سازهاي سنتي را بدان نسبت مي دهند؟ اين کدام عرفان است که فقط با خراميدني کبک وار و غمزه هاي بصري (!) و کرشمه هاي روشنفکر مآبانه و مختصري رياي خالصانه (!) مي توان به آن دست يافت، هر چند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پاي بساط دود و دم و پياله هاي پي در پي بگذراند و کپه مرگ را هنگامي بگذارد که خروس ها سبّوحٌ قدّوس مي گويند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل ديو خرناسه بکشد و… چه مي گويم؟ اين کدام عرفان است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع مي شود که اصلا با اعتقاد به خداوند و معاد باطل مي گردد؟
    اين روزگار اصلاً روزگار وارونگي انسان هاست و به مقتضاي اين وارونگي، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهيمي دلالت کنند که متضاد و متناقض با معاني حقيقي آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسياري ديگر از الفاظ – علم، آزادي، عقل، سياست و… - از معنا تهي کردند و در پوسته ظاهري آن هر آنچه خواستند ريختند و کسي هم نتوانست دم بر آورد… و چيزي نگذشت که ديديم دجّال به لباس حق در آمد و سامري خود را در پسِ نقاب موسي پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنه شيطاني جمع شد. و البته دامن کبرياي حق از اين گَردها مبرا بود و عرفاني حقيقي در تنهايي و تاريکيِ حجره ها معارج سلوک را با قدم صدق پيمودند و بار ديگر روح خدا از شمس وجود يک عارف راستين تجلي يافت و بساط فرعون را در هم پيچيد و نقاب از چهره سامري باز گرفت و… انعکاس اشعه نورش در آينه فطرت هاي پاک، آسمان دنيا را ستاره باران کرد و در مصاف با شيطان، جبهه هاي جهاد في سبيل الله، مَجلاي تلألوانسان هايي شد که آبروي عرفان را باز خريدند و شأن حقيقيش را بدان باز گرداندند. عرفاي دروغين به سوراخ هاي دود آکنده خويش خزيدند و ميدان را به اهلش واگذاشتند و ديگر در طول هشت سال جنگ سخني از آنان و دروغ بافي ها و شعبده پردازي ها يشان در ميان نيامد.
    …اما چه شد که هنوز خون قرباني بر مسلخ قطعنامه 598 نخشکيده، بار ديگر خروش عارفانه ني عرفان هندي (!) به صدا در آمد و مارهاي هفت رنگ سر از هفت سوراخِ سبدهاي ده ساله در آوردند و خميازه کشان صحنه هاي تئاتر و شعر و ادبيات ژورناليستي را از رقص هاي عارفانه انباشتند؟ چه شد که هنوز بسيجي هاي عارف از جبهه هاي عشق باز نگشته و جام زهر از گلوي نازنين آن زين العرفا پايين نرفته، بار ديگر لفظ عرفان به همان معناي فراموش شده خويش بازگشت و يک بار ديگر درِ باغ عرفان دروغين به روي عقده هاي تل انبار شده باز شد و…؟
    کساني که بار هشت سال جنگ و ده سال انقلاب را بر گرده صبر و قناعت و تقوا و عشق و عرفان خويش کشيده بودند، لاجرم دل آزرده به نخلستان هاي غربت حق پناه آوردند و راز دل هاي خويش را در چاه هاي تنهايي زمزمه کردند و ملائک نيز با آنان هم صدا شدند؛ ملائکي که از شرمِ سر بريده سَيد العرفا و الشهدا هزار و سيصد و پنجاه سال است سر در گريبان نهفته اند. و چرا اينچنين نشود وقتي غرب زدگي همچون وساوس شيطان، با خون در رگ هاي ما جاري است؟
    تسويل و تزوير از اصول خصايصي است که شيطان و شيطان زدگان با آن مشخص مي شوند. پس عجيب نيست اگر عرفان که، بنا بر تعريف، ساحت مقدسي است که جز اهل دين را نمي پذيرد، در اين روزگار عرصه اي شود که هر کس و ناکس خود را بدان منتسب دارد و «عرفاني»، صفتي که هر خز عبلي را بدان متصف دارند.
    « رنه گنون » در کتاب « سيطره کميت و علائم آخر زمان » مي گويد:
    شايد بتوان گفت که « وارونگي »... مرتبه آخر سير تکامل انحراف است، به عبارت ديگر، انحراف تام دست آخر « وارونگي » را با خود مي آورد؛ در وضع کنوني امور هر چند نمي توان گفت که « وارونگي » به آخرين حد رسيده است، لکن از هم اکنون در همه اموري که « تزوير » يا « تقليد مضحک » به شمار مي رود... علائمي از آن کاملاً نمايان است... کلمه « شيطاني » در حقيقت دقيقاً به همه اموري که شامل انکار و وارونه ساختن نظم است اطلاق مي شود و اين بدون کم ترين ترديد درست آن چيزي است که ما آثار آن را در پيرامون خود مشاهده مي کنيم. آيا عالم جديد در مجموع، انکار مطلق هر حقيقت سنّتي نيست؟ در عين حال، اين روح انکار نيز به يک اعتبار و به حکم ضرورت روحي دروغين است؛ اين روح همه گونه نقاب حتي نامأنوس ترين آن را به چهره مي زند تا آنچنانکه هست شناخته نشود و حتي خود را عکس آنچه هست بنماياند و درست در اين حالت است که « تزوير » پيش مي آيد؛ در اينجا ياد آوري اينکه مي گويند « شيطان بوزينه يا مقلد مضحک خداست » و « به شکل فرشته روشنايي در مي آيد » کاملاً بجاست. اصولاً مثل اين است که، بگوييم که شيطان به شيوه خاص خود تقليد مي کند، يعني هر چيز، حتي آن چيزي را که مايل است با آن به مقابله برخيزد طوري دگرگون و قلب مي کند که بتواند آن را به خدمت اهداف خود در آورد...
    با اين ترتيب، شيطان در برابر تمامي اموري که به ساحت قدس باز مي گردد و با روحانيت و عرفان سرو کار دارد، معادلي دروغين مي سازد و آن را در پسِ نقاب تزوير و تقليد پنهان مي دارد. پس در برابر نظام حقيقي عالم دنياي وارونه اي نيز پديد مي آيد که با نظام حق « تناظر معکوس » دارد و بر اين اساس بايد توقع داشت که در برابر همه مظاهر حق، مظاهري شيطاني نيز به صورت وارونه و معکوس وجود داشته باشد: ساحران در برابر انبيا، سامري در برابر موسي (ع)، دجال در برابر حضرت حجت (ع)، اسلام آمريکايي در برابر اسلام ناب محمدي (ص) و بالأخره روحانيت و عرفانِ معکوس در برابر روحانيت و عرفان حقيقي.
    عرفان حقيقي با وصول به حق و فناي در او تحقق مي يابد و عارف حقيقي با فنا کردن خود در خدا به بي خودي مي رسد و « اناالحق » بيان اين بي خودي است، که البته اهل ولايت مأذون به افشاي آن نيستند. عرفان دروغين با تقرب به شيطان حاصل مي آيد و اهل آن خود را يکسره به فتنه و سحر شيطان مي سپارند و به نوعي بي خودي يا روحانيت قلابي دست مي يابند که در حقيقت جز اثبات نفس و استغراق و استهلاک در پايين ترين مراتب نفس، که نفس اماره باشد، هيچ نيست. عارف حقيقي واله و شيداي حق است و عارف دروغين مفتون شيطان؛ عارف حقيقي مست مي اَلَست است و عارف دروغين مست مي پلشت آب انگور. هر دو، عقل از کف نهاده و بي اختيار هستند، اما اولي اراده اش را در ارادت حق فاني کرده است و عقلش را داده تا به جنون عشق رسد، و آن ديگري طوق ارادت شيطان بر گردن گرفته؛ او نيز به ديوانگي رسيده است، اما ديوانگي اش نه جنون عشق که جن زدگي است.
    آنچه که اين جن زدگان به نام عرفان مي خوانند، هيچ نيست جز سخت ترين مراتب اغواي شيطان و سفري نفساني تا آسمانِ دروغين وارونه اي که از انعکا س آمال موهوم در سرابِ سحر و فتنه شيطان معنا گرفته است. اينان مصداق اتَمّ اين آيات هستند که در آخر سوره « شعرا » آمده است:
    آيا خبرتان کنم که شياطين بر که فرود مي آيند؟ بر هر دروغ پرداز گناهکار. (شياطين) گوش به انباي غيب مي سپارند، اما بيش تر دروغ مي بافند. و از شعرا جز اغواشدگان تبعيت نمي کنند، آيا نمي نگري که چگونه در هر برهوتي سرگردانند و مي گويند آنچه را که بدان عمل نمي کنند؟
    اگر آينده اي در کار باشد و مشيت الهي نيز با آنچه ما مي خواهيم همراه شود، اين مبحث – عارف نمايي و عرفان دروغين – از اساسي ترين مباحثي است که بايد با فرصت بيشتر، و نه اينچنين شتابزده، مورد تحقيق قرار گيرد. مراد از تقرير شتابزده آنچه خوانديد بيش تر آن بود که تا هنوز رايحه عرفان حقيقي شهداي راه حق از جاي جاي شهرها و کوچه و خيابانهاي اين ديار به مشام مي رسد، اين پرسش درد آميخته را به گوش ها برسانيم که هنوز ياد آن کربلاي پُر بلا از خاطره ها نرفته و خون سرخ آن ذبح عظيم بر مقتل فناي في الله نخشکيده، در برابر همه سرباختگاني که سرخويش را به بهاي معراج داده اند و خون خود را، تا همسفر سيدالعرفا، حسين بن علي (ع) باشند، در پيش چشم همه آن بسيجياني که ملازم معراج عرفاني عشاق تا سدرة المنتهي بوده اند و رموز عشق را از سرچشمه حقيقي آن آموخته اند... آيا انصاف است که باز اجازه دهيم تا اولياي شيطان با شيطنت، ساحت مقدس عارف و عرفان را به لوث اين خز عبلات دروغين و رجس آن فتنه گري ها و نفس پرستي ها بيالايند؟
    به راستي اگر هشت سال تجربه دشوار جنگ است که پاکان را از آلودگان تميز بخشيده و راه عرفان حقيقي را که راه سيدالشهدا است، بر جهانيان روشن داشته، پس اين کدام عرفان است که در اين بازار جلوه فروشي ها و شهرت طلبي ها و نفس پرستي ها از آن سخن مي رود؟
    خوش بود گــر محک تجربه آيد به ميـان
    تا سيه روي شود هر که در او غش باشد
    + رحيم 

    سخنان رهبر معظم انقلاب در ديدار با خانواده ي شهيد سيد مرتضي آويني در تاريخ 2/2/1372

    بسم الله الرحمن الرحيم

    خداوند ان شاالله اين شهيد را با پيغمبر محشور کند. من حقيقتا نمي دانم چطور مي شود انسان احساساتش را در يک چنين مواقعي بيان و تعبير کند؟ چون در دل انسان يک جور احساس نيست. در حادثه ي شهادتي مثل شهادت اين شهيد عزيز چندين احساس با هم هست. يکي احساس غم و تاسف است از نداشتن کسي مثل سيد مرتضي آويني. اما چندين احساس ديگرهم با اين همراه است که تفکيک آنها از همديگر و باز شناسي هريک و بيان کردن آنها کار بسيار مشکلي است.

    به هر حال اميدواريم که خداوند متعال خودش به بازماندگانش به شما پدرشان، مادرشان، خانمشان، فرزندانشان. همه ي کسانشان به شما که بيشترين غم . سنگين ترين غصه را داريد تسلي ببخشد. چون جز با تسلي الهي دلي که چنين گوهري را از خودش جدا مي بيند واقعا آرامش پيدا نمي کند. فقط خداي متعال بايد تسلي بدهد و مي دهد.

    من با خانواده هاي شهدا زياد نشست و برخاست کرده ام و مي کنم. و از شرايط روحي آنان آگاهم. گاهي فقدان يک عزيز مصيبتي است که اگر مرگ او شهادت نبود تا ابد قابل تسلي نبود. اما خداي متعال در شهادت سري قرار داده که هم زخم است و هم مرهم و يک حالت تسلي و روشنايي به بازماندگان مي دهد.

    من خانواده ي شهيدي را ديدم که فقط همان يک پسر را داشتند و خداي متعال آن پسر را از آنان گرفته بود.(البته از اين قبيل زياد ديده ام. اين يک نمونه اش.)

    وقتي انسان عکس آن جوان را هنگامي که با پدرش خداحافظي مي کردکه به جبهه برود مي ديد با خودش فکر مي کرد که « اگر اين جوان کشته شود پدر و مادرش تا ابد خون خواهند گريست.»

    يعني منظره اين را نشان مي داد. بستگي آن پدر و مادر به آن جوان از اين منظره کاملاً مشخص بود (من آن عکس را دارم. آن را بعداً براي من آوردند. من هم آن عکس را قاب شده نگه داشته ام. اين عکس حال مخصوصي دارد.)

    اما خداي متعال به آن پدر و مادر آرامش و تسلايي بخشيده بود که خود پدرش به من گفت: «من فکر مي کردم اگر اين بچه کشته شود من خواهم مرد.» (يعني همان احساسي را که من از مشاهده ي آن عکس داشتم ايشان با اظهاراتش تاييد مي کرد.)

    مي گفت: «ولي خداي متعال دل ما را آرام کرد.»

    در اين مورد هم همين است. يعني وقتي شما مي دانيد که فرزندتان در پيشگاه خداي متعال در درجات عالي دارد پرواز مي کند يعني آن چيزي که همه ي عرفا و اهل سلوک و آن سرگشته هاي وادي هاي عشق و شور معنوي وعرفاني يک عمر به دنبالش گشته اند و دويده اند او با اين فداکاري و اين شهادت به دست آورده و رضوان و قرب الهي را درک کرده است خوشحال مي شويد که فرزندتان به اينجا رسيده است.

    اميدواريم که خداوند متعال درجات او را عالي کند. من با فرزند شما نشست و برخاست زيادي نداشتم. شايد سه جلسه که در آن سه جلسه هم ايشان هيچ صحبتي نکرده بود. من با ايشان خيلي کم هم صحبت شدم. منتها آن گفتارهاي تلويزيوني را از سالها پيش مي شنيدم و به آن ها علاقه داشتم. هر چند نمي دانستم که ايشان آنها را اجرا مي کند. لکن در ايشان همواره نوري مشاهده مي کردم. ايشان دو- سه مرتبه آمد اينجا و روبه روي من نشست. من يک نور و يک صفا و يک حالت روحاني در ايشان حس مي کردم و همين جور هم بود. همين ها هم موجب مي شود که انسان بتواند به اين درجه ي رفيع شهادت برسد.

    خداوند ان شاء الله دلهاي داغديده و غمگين شما را خودش تسلي بدهد. اگر ما به حوزه ي آن شهادت و شهيد و خانواده ي شهيد نزديک مي شويم براي خاطر خودمان است. بنده خودم احساس احتياج مي کنم. براي ما افتخار است که هر چه مي توانيم به اين حوزه ي شهادت و اين شهيد خودمان را نزديک بکنيم.

    چند روز پيش توفيق زيارت مقبره ي اين شهيد را پيدا کرديم. پنج شنبه ي گذشته رفتيم آنجا و قبر مطهر ايشان و آن همرزم و همراهشان –شهيد يزدان پرست- را زيارت کرديم. ان شاءالله که خداوند درجاتشان را عالي کند و روز به روز برکات آن وجود با برکت را بيشتر کند. کارهايي که ايشان داشتند ان شاءالله نبايد زمين بماند. ان شاالله براي روايت فتح يک فکر درست و حسابي شده است که ادامه پيدا کند.

    نبايد بگذارند که کارهاي ايشان زمين بماند. اين کارها، کارهاي با ارزشي بود. ايشان معلوم مي شود ظرفيت خيلي بالايي داشتند که اين قدر کار و اين همه را به خوبي انجام مي دادند. مخصوصا اين روايت فتح چيز خيلي مهمي است. شب هايي که پخش مي شد من گوش مي کردم. ظاهرا سه- چهار برنامه هم بيشتر اجرا نشد.

    حالا يک مسئله اين است که آن کاري را که ايشان کرده اند و حاضر و آماده است چگونه از آن بهره برداري بشود. يک مسئله هم اين است که کار ادامه پيدا کند. آن روز که ما از اين آقايان خواهش مي کرديم و من اصرار مي کردم که اين روايت فتح ادامه پيدا کند درست نمي دانستم چگونه ادامه پيدا کند. بعد که برنامه ها اجرا شد ديديم همين است. يعني زنده کردن ارزش هاي دفاع مقدس در خاطرها. آن خاطره ها را يکي يکي از زبان ها بيرون کشيدن. و آنها را به تصوير کشيدن و آن فضاي جنگ را بازآفريني کردن. اين کاري بود که ايشان داشت مي کرد. و هر چه هم پيش مي رفت بهتر مي شد. يعني پخته تر مي شد. چون کار نشده اي بود. غير از اين بود که بروند در ميدان جنگ و با رزمنده حرف بزنند. آن کار خيلي آسان تر بود. اين کار هنري تر و دشوارتر و محتاج تلاش فکري و هنري بيشتري بود. اول ايشان شروع کرد و بعد کم کم بهتر و پخته تر شد. من حدس مي زنم اگر ايشان زنده مي ماند و ادامه مي داد اين کار خيلي اوج پيدا مي کرد. حالا هم بايد اين برنامه دنبال شود. تازه در همين ميدان هم منحصر نيست. يعني بازآفريني آن فضا از راه خاطره ها يکي از کارهاست. در باب جنگ و ادامه ي روايت فتح کارهاي ديگري هم شايد بشود انجام داد. حيف است که اين کار تعطيل شود. من خيلي خوشحال شدم از اين که زيارتتان کردم.

    + رحيم 

    شهدا شرمنده ايم....

    سلام

    خدا اين شهيد عزيز و سعيد ما را با حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام محشور بفرمايد..

    التماس دعا

    يا علي

    شهيد آويني به روايت رهبر معظم انقلاب : خداوند ان شاالله اين شهيد را با پيغمبر محشور کند. من حقيقتا نمي دانم چطور مي شود انسان احساساتش را در يک چنين مواقعي بيان و تعبير کند؟ چون در دل انسان يک جور احساس نيست. در حادثه ي شهادتي مثل شهادت اين شهيد عزيز چندين احساس با هم هست. يکي احساس غم و تاسف است از نداشتن کسي مثل سيد مرتضي آويني. اما چندين احساس ديگرهم با...

    ادامه در وبلاگ موجود است: safirr.blogfa.com.

    سلام دوست عزيز
    اميدوارم که زير سايه پروردگار پيروز و منصور باشيد
    مطلبي با عنوان حجاب در اديان الهي رو براتون آماده کرديم که خيلي جالبه
    خالي از لطف نيست يه سري بزن

    الهي همه با هم کربلايي بشيم
    يا علي

    بنام خدا
    با سلام
    كجايند مردان بي ادعا !؟
    خاطرات زيبايي بود .
    خداوند شهيد باكري را با شهداي كربلا محشور فرمايد .
    التماس دعا

    بله همين آدم هاي خالص و بي ريا بودند که شايسته لطف و رحمت خدا در جبهه ها بودند

       1   2      >