• وبلاگ : كبوترانه
  • يادداشت : دو تا خاطره از مهدي باكري
  • نظرات : 13 خصوصي ، 16 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رحيم 
    براي عرفان حقيقي که اولياي حق هستند، و اصحاب هدايت يافته آنان، بسيار غريب است که در اين روزگار لفظ «عرفان» و صفت«عرفاني»، نه تنها بدون تناسب با معاني حقيقي آنها استعمال مي شوند، که اصلا اطلاق اين الفاظ اصطلاحا بر اموري است که صراحتا با کفر و بي ديني و الحاد ملازمند. به راستي در ميان اين جماعت کسي نيست که حتي معناي عرفان را در فرهنگ لغات ديده باشد؟… و يا آنکه اين جماعت از شدت عرفان (!) به معناي بلندي دست يافته اند که عقل عرفاي حقيقي بدان نمي رسد؟ اگر وضع اوليهً لفظ عرفان براي دلالت بر معناي معرفت حق است، پس چه رخ داده که اين لفظ در روزگار ما با هر کفر و شرک و الحادي جمع مي شود جز معرفت حق؟… و اين مجامع هنري لفظ عرفان را با معناي حقيقي آن به کار برد، بايد يقه اش را گرفت و پرسيد: « مگر تو از پشت کوه آمده اي که نمي داني ديگر سال هاي سال است که کسي لفظ عرفان را با اين معني به کار نمي برد؟ »
    به راستي اين کدام عرفان است که خروش سازهاي سنتي را بدان نسبت مي دهند؟ اين کدام عرفان است که فقط با خراميدني کبک وار و غمزه هاي بصري (!) و کرشمه هاي روشنفکر مآبانه و مختصري رياي خالصانه (!) مي توان به آن دست يافت، هر چند آدم شب را تا سحر، نه در محراب عبادت، که پاي بساط دود و دم و پياله هاي پي در پي بگذراند و کپه مرگ را هنگامي بگذارد که خروس ها سبّوحٌ قدّوس مي گويند و بعد هم تا لنگ ظهر مثل ديو خرناسه بکشد و… چه مي گويم؟ اين کدام عرفان است که نه تنها با کفر و شرک و الحاد جمع مي شود که اصلا با اعتقاد به خداوند و معاد باطل مي گردد؟
    اين روزگار اصلاً روزگار وارونگي انسان هاست و به مقتضاي اين وارونگي، نه عجب اگر کلمات هم وارونه شوند و اصطلاحاً بر مفاهيمي دلالت کنند که متضاد و متناقض با معاني حقيقي آنهاست! لفظ عرفان را هم مثل بسياري ديگر از الفاظ – علم، آزادي، عقل، سياست و… - از معنا تهي کردند و در پوسته ظاهري آن هر آنچه خواستند ريختند و کسي هم نتوانست دم بر آورد… و چيزي نگذشت که ديديم دجّال به لباس حق در آمد و سامري خود را در پسِ نقاب موسي پنهان داشت و عرفان با جنون و فساد و فتنه شيطاني جمع شد. و البته دامن کبرياي حق از اين گَردها مبرا بود و عرفاني حقيقي در تنهايي و تاريکيِ حجره ها معارج سلوک را با قدم صدق پيمودند و بار ديگر روح خدا از شمس وجود يک عارف راستين تجلي يافت و بساط فرعون را در هم پيچيد و نقاب از چهره سامري باز گرفت و… انعکاس اشعه نورش در آينه فطرت هاي پاک، آسمان دنيا را ستاره باران کرد و در مصاف با شيطان، جبهه هاي جهاد في سبيل الله، مَجلاي تلألوانسان هايي شد که آبروي عرفان را باز خريدند و شأن حقيقيش را بدان باز گرداندند. عرفاي دروغين به سوراخ هاي دود آکنده خويش خزيدند و ميدان را به اهلش واگذاشتند و ديگر در طول هشت سال جنگ سخني از آنان و دروغ بافي ها و شعبده پردازي ها يشان در ميان نيامد.
    …اما چه شد که هنوز خون قرباني بر مسلخ قطعنامه 598 نخشکيده، بار ديگر خروش عارفانه ني عرفان هندي (!) به صدا در آمد و مارهاي هفت رنگ سر از هفت سوراخِ سبدهاي ده ساله در آوردند و خميازه کشان صحنه هاي تئاتر و شعر و ادبيات ژورناليستي را از رقص هاي عارفانه انباشتند؟ چه شد که هنوز بسيجي هاي عارف از جبهه هاي عشق باز نگشته و جام زهر از گلوي نازنين آن زين العرفا پايين نرفته، بار ديگر لفظ عرفان به همان معناي فراموش شده خويش بازگشت و يک بار ديگر درِ باغ عرفان دروغين به روي عقده هاي تل انبار شده باز شد و…؟
    کساني که بار هشت سال جنگ و ده سال انقلاب را بر گرده صبر و قناعت و تقوا و عشق و عرفان خويش کشيده بودند، لاجرم دل آزرده به نخلستان هاي غربت حق پناه آوردند و راز دل هاي خويش را در چاه هاي تنهايي زمزمه کردند و ملائک نيز با آنان هم صدا شدند؛ ملائکي که از شرمِ سر بريده سَيد العرفا و الشهدا هزار و سيصد و پنجاه سال است سر در گريبان نهفته اند. و چرا اينچنين نشود وقتي غرب زدگي همچون وساوس شيطان، با خون در رگ هاي ما جاري است؟
    تسويل و تزوير از اصول خصايصي است که شيطان و شيطان زدگان با آن مشخص مي شوند. پس عجيب نيست اگر عرفان که، بنا بر تعريف، ساحت مقدسي است که جز اهل دين را نمي پذيرد، در اين روزگار عرصه اي شود که هر کس و ناکس خود را بدان منتسب دارد و «عرفاني»، صفتي که هر خز عبلي را بدان متصف دارند.
    « رنه گنون » در کتاب « سيطره کميت و علائم آخر زمان » مي گويد:
    شايد بتوان گفت که « وارونگي »... مرتبه آخر سير تکامل انحراف است، به عبارت ديگر، انحراف تام دست آخر « وارونگي » را با خود مي آورد؛ در وضع کنوني امور هر چند نمي توان گفت که « وارونگي » به آخرين حد رسيده است، لکن از هم اکنون در همه اموري که « تزوير » يا « تقليد مضحک » به شمار مي رود... علائمي از آن کاملاً نمايان است... کلمه « شيطاني » در حقيقت دقيقاً به همه اموري که شامل انکار و وارونه ساختن نظم است اطلاق مي شود و اين بدون کم ترين ترديد درست آن چيزي است که ما آثار آن را در پيرامون خود مشاهده مي کنيم. آيا عالم جديد در مجموع، انکار مطلق هر حقيقت سنّتي نيست؟ در عين حال، اين روح انکار نيز به يک اعتبار و به حکم ضرورت روحي دروغين است؛ اين روح همه گونه نقاب حتي نامأنوس ترين آن را به چهره مي زند تا آنچنانکه هست شناخته نشود و حتي خود را عکس آنچه هست بنماياند و درست در اين حالت است که « تزوير » پيش مي آيد؛ در اينجا ياد آوري اينکه مي گويند « شيطان بوزينه يا مقلد مضحک خداست » و « به شکل فرشته روشنايي در مي آيد » کاملاً بجاست. اصولاً مثل اين است که، بگوييم که شيطان به شيوه خاص خود تقليد مي کند، يعني هر چيز، حتي آن چيزي را که مايل است با آن به مقابله برخيزد طوري دگرگون و قلب مي کند که بتواند آن را به خدمت اهداف خود در آورد...
    با اين ترتيب، شيطان در برابر تمامي اموري که به ساحت قدس باز مي گردد و با روحانيت و عرفان سرو کار دارد، معادلي دروغين مي سازد و آن را در پسِ نقاب تزوير و تقليد پنهان مي دارد. پس در برابر نظام حقيقي عالم دنياي وارونه اي نيز پديد مي آيد که با نظام حق « تناظر معکوس » دارد و بر اين اساس بايد توقع داشت که در برابر همه مظاهر حق، مظاهري شيطاني نيز به صورت وارونه و معکوس وجود داشته باشد: ساحران در برابر انبيا، سامري در برابر موسي (ع)، دجال در برابر حضرت حجت (ع)، اسلام آمريکايي در برابر اسلام ناب محمدي (ص) و بالأخره روحانيت و عرفانِ معکوس در برابر روحانيت و عرفان حقيقي.
    عرفان حقيقي با وصول به حق و فناي در او تحقق مي يابد و عارف حقيقي با فنا کردن خود در خدا به بي خودي مي رسد و « اناالحق » بيان اين بي خودي است، که البته اهل ولايت مأذون به افشاي آن نيستند. عرفان دروغين با تقرب به شيطان حاصل مي آيد و اهل آن خود را يکسره به فتنه و سحر شيطان مي سپارند و به نوعي بي خودي يا روحانيت قلابي دست مي يابند که در حقيقت جز اثبات نفس و استغراق و استهلاک در پايين ترين مراتب نفس، که نفس اماره باشد، هيچ نيست. عارف حقيقي واله و شيداي حق است و عارف دروغين مفتون شيطان؛ عارف حقيقي مست مي اَلَست است و عارف دروغين مست مي پلشت آب انگور. هر دو، عقل از کف نهاده و بي اختيار هستند، اما اولي اراده اش را در ارادت حق فاني کرده است و عقلش را داده تا به جنون عشق رسد، و آن ديگري طوق ارادت شيطان بر گردن گرفته؛ او نيز به ديوانگي رسيده است، اما ديوانگي اش نه جنون عشق که جن زدگي است.
    آنچه که اين جن زدگان به نام عرفان مي خوانند، هيچ نيست جز سخت ترين مراتب اغواي شيطان و سفري نفساني تا آسمانِ دروغين وارونه اي که از انعکا س آمال موهوم در سرابِ سحر و فتنه شيطان معنا گرفته است. اينان مصداق اتَمّ اين آيات هستند که در آخر سوره « شعرا » آمده است:
    آيا خبرتان کنم که شياطين بر که فرود مي آيند؟ بر هر دروغ پرداز گناهکار. (شياطين) گوش به انباي غيب مي سپارند، اما بيش تر دروغ مي بافند. و از شعرا جز اغواشدگان تبعيت نمي کنند، آيا نمي نگري که چگونه در هر برهوتي سرگردانند و مي گويند آنچه را که بدان عمل نمي کنند؟
    اگر آينده اي در کار باشد و مشيت الهي نيز با آنچه ما مي خواهيم همراه شود، اين مبحث – عارف نمايي و عرفان دروغين – از اساسي ترين مباحثي است که بايد با فرصت بيشتر، و نه اينچنين شتابزده، مورد تحقيق قرار گيرد. مراد از تقرير شتابزده آنچه خوانديد بيش تر آن بود که تا هنوز رايحه عرفان حقيقي شهداي راه حق از جاي جاي شهرها و کوچه و خيابانهاي اين ديار به مشام مي رسد، اين پرسش درد آميخته را به گوش ها برسانيم که هنوز ياد آن کربلاي پُر بلا از خاطره ها نرفته و خون سرخ آن ذبح عظيم بر مقتل فناي في الله نخشکيده، در برابر همه سرباختگاني که سرخويش را به بهاي معراج داده اند و خون خود را، تا همسفر سيدالعرفا، حسين بن علي (ع) باشند، در پيش چشم همه آن بسيجياني که ملازم معراج عرفاني عشاق تا سدرة المنتهي بوده اند و رموز عشق را از سرچشمه حقيقي آن آموخته اند... آيا انصاف است که باز اجازه دهيم تا اولياي شيطان با شيطنت، ساحت مقدس عارف و عرفان را به لوث اين خز عبلات دروغين و رجس آن فتنه گري ها و نفس پرستي ها بيالايند؟
    به راستي اگر هشت سال تجربه دشوار جنگ است که پاکان را از آلودگان تميز بخشيده و راه عرفان حقيقي را که راه سيدالشهدا است، بر جهانيان روشن داشته، پس اين کدام عرفان است که در اين بازار جلوه فروشي ها و شهرت طلبي ها و نفس پرستي ها از آن سخن مي رود؟
    خوش بود گــر محک تجربه آيد به ميـان
    تا سيه روي شود هر که در او غش باشد